دردهایت را می شمارم ، کم نیست
کوچ پرنده ات
شاعرترت کرد !
می دانم غروب دلگیر است
وقتی که بال زخمی ات را آخرین سار
در هیاهوی فردا
نمی شنود . . .
چه بساطی ست که چشمان تو برپا کرده ست ؟
گشت ارشاد ببین ساحره غوغا کرده ست !
این چه وضعی ست که برهم زده ای نظم محل ؟
چه گناهی مگر این افسر ناجا کرده ست ؟ !
کولی شهر که از فال تو آگاه نبود ...
چای و فنجان و کمی عشق مهیا کرده ست !
بگو از راز سه شنبه که همه فهمیدند ،
جمعه لو داد غریبیت چه با ما کرده ست !
پشت هر علقمه تا دست امیر عباس است ،
جرم این است که اسرار هویدا کرده ست !
بت چین ، حور عرب ، دلبر پاکستانی
" آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا کرده ست "
طلب کن مرا
در عشقت خدا را
کبوتر ترینم
و من نذر کردم
بیایم به پابوس لب های تو
و مشتی ز گندم ترین غزل های خود
برای کبوترهای احساس تو
بپاشم
اگر . . .
گم نگردم در آشوب زائرینت
امسال غروب عید ما منتظریم
با یک دنیا امید ما منتظریم
ما نوکر خانه زاد این درگاهیم
آقا که شما باشید ما منتظریم
پروانه ی بی قرار را می مانی
شب های پر از شرار را می مانی
من کوه شکیبایی و تنهایی و غم
تو قصه ی انتظار را می مانی
به تمام آینه ها
شب به خیر گفتم
هیچ خورشیدی
انتظار نمی کشد طلوعم را
خوابمرگ من
سکوت شب را
طلسم حیرت بود.
ستاره هایم یخ زده
آسمانم نابارور
و من
تنها در این دشت بی عبور
به انتظار یک نگاه آتشین
آه . . . . . . . .
حضورت غرق ناپیداست ای تنهاترین انبوه
سکوتت ملتهب،زخمی تر از پژواک خیس کوه
من و احساس از غم پینه بسته در عبور شب
تو و یک سایه گم لابلای روشن انبوه
ببار ای چشم با من تا فراسوی نگاه چتر
بشوییم از نگاه شاپرک پیشینه ی اندوه
تو را می خوانم ای پیدای ناپیدا در عمق شب
تو را ای قهرمان قصه ها افسونگر نستوه
"به دریا بنگرم" دریا زلال آبی چشمت
"به صحرا بنگرم" یک سینه،یک مرد و بلند کوه
آبی چشمان تو یک اتفاق ساده بود اتفاقی آسمانی در زمین افتاده بود
قبله ای شد چشم تو اما به رنگ خون دل گریه هایم نذر طولانی ترین سجاده بود
آدم از چشم حوا شرمی به رنگ سیب داشت دل به عرفانی ترین کفر زمینی داده بود
چشمهایم در غبار انتظارت گم شده همنفس تا انتهای پیچ و تاب جاده بود
با ردیف "هست" باید می سرودم چشم تو
انتخاب قافیه اما چه فوق العاده بود