چه بساطی ست که چشمان تو برپا کرده ست ؟
گشت ارشاد ببین ساحره غوغا کرده ست !
این چه وضعی ست که برهم زده ای نظم محل ؟
چه گناهی مگر این افسر ناجا کرده ست ؟ !
کولی شهر که از فال تو آگاه نبود ...
چای و فنجان و کمی عشق مهیا کرده ست !
بگو از راز سه شنبه که همه فهمیدند ،
جمعه لو داد غریبیت چه با ما کرده ست !
پشت هر علقمه تا دست امیر عباس است ،
جرم این است که اسرار هویدا کرده ست !
بت چین ، حور عرب ، دلبر پاکستانی
" آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا کرده ست "
حضورت غرق ناپیداست ای تنهاترین انبوه
سکوتت ملتهب،زخمی تر از پژواک خیس کوه
من و احساس از غم پینه بسته در عبور شب
تو و یک سایه گم لابلای روشن انبوه
ببار ای چشم با من تا فراسوی نگاه چتر
بشوییم از نگاه شاپرک پیشینه ی اندوه
تو را می خوانم ای پیدای ناپیدا در عمق شب
تو را ای قهرمان قصه ها افسونگر نستوه
"به دریا بنگرم" دریا زلال آبی چشمت
"به صحرا بنگرم" یک سینه،یک مرد و بلند کوه