مهدیانه
بیا یک شب از دامن سوره ها برایم بخوان راز اسطوره ها
غمم آیه آیه تلاوت کنم بمویم برایت شبی سوره ها
تو شهری ترین کدخدای دهی به آبادیم بر ز ده کوره ها
به حلوای لعلت که صبرم نماند من و مانده در حسرت غوره ها
کویر دلم را بباران نمی دلم را سپردم به دلشوره ها
بخوان سامری چشم من! این سمر برایم بخوان راز اسطوره ها